قوله تعالى: أ و لا یعْلمون أن الله یعْلم ما یسرون و ما یعْلنون این خطاب اگر خواهى منافقان را نه و اگر خواهى جهودان را، اگر منافقان را نهى معنى آنست که این منافقان که با مصطفى ع و با مومنان سخن دیگر میگویند و در دل دیگر دارند نمیدانند که الله سر و آشکاراى ایشان میداند. آن اندیشه که در دل دارند و بزبان جز زان میگویند یا آن سخن که با یکدیگر میگویند در خلوت پنهان از مسلمانان، الله میداند اگر خواهد پیغامبر خود را و مومنان را از سر ایشان خبر کند، حدیث وهب بن عمیر ازین باب است با صفوان بن امیه در حجره نشسته بود. وهب گفت «لو لا عیالى و دین على لا حببت أن اکون انا الذى اقتل محمدا لنفسى» اگر نه عیال بودى و دینى که بر منست من قصد قتل محمد کردمى و شغل وى شما را کفایت کردمى. صفوان. گفت این کار را چه حیلت سازى و چون بر دست گیرى؟
گفت من مردى ام دلاور، او را بفریبم ضربتى زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه دارى! فخرج فشحذ سیفه و سمه، ثم خرج الى المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وى را بدید اندیشهناک شد.
پیش مومنان و یاران باز رفت گفت «انى رأیت وهبا قد قدم فرابنى قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیکم گفت وهب آمد و از آمدن وى در دلم شک افتاد که وى مردى غدار است، نگر تا مصطفى را خالى نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفى ع در نشستند.
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا الله خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
مصطفى ع گفت خداى عز و جل ما را ازین بهتر تحیتى و سلامتى داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفى گفت ما بال السیف؟
شمشیر چیست که در بر دارى؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفرى و نجاحى نبود، مصطفى گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فى الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتى که لو لا عیالى و دین على؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله. ثم قال یا رسول الله اعطنى عمامتک، فاعطاه النبى صلى الله علیه و آله و سلم عمامته، ثم خرج راجعا الى مکة.
فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الى من الخنزیر و انه رجع و هو احب الى من بعض ولدى.
و اگر جهودان را نهى این خطاب که «أ و لا یعْلمون» معنى آنست که نمیدانند این جهودان که الله میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنى میدارند با مومنان و آشکارا مىباز نشینند از اقرار، گواهى پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
و منْهمْ أمیون الآیة قیل ان الامى منسوب الى امهاى تربى معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال اى هم کما ولدوا لم یتعلموا. امى نادبیر است که نداند نبشتن و خواندن. مصطفى گفت انا امة امیة لا نکتب و لا نحسب.
و یقال هو منسوب الى الامة التی هى الخلقة. یقال فلان طویل الامة اى الخلقة و القامة. در معنى این آیت دو قول گفتهاند: یکى آنست که از جهودان قومىاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزى شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر مىسازند و میگویند هذا من عند الله و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
و إنْ همْ إلا یظنون و انگه ظنى مىبرند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانى» بمعنى اکاذیب است. و بقول دیگر «امانى» بمعنى تلاوت و قراءة است، یعنى از جهودان قومىاند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند، احکام شرعى و امور دینى که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است مىندانند و مىنشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام مىبنگزارند، و إنْ همْ إلا یظنون آن گه ظن مىبرند که بتصدیق موسى و قبول توریة با تکذیب محمد و رد قرآن رستگارى یابند. یعنى که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کى برابر باشند؟ اگر کسى گوید امیت نعت رسول خداست و آنچه نعت وى باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنى بود، از براى آنکه اتفاق اسم اتفاق معنى اقتضا نمیکند، و نه هر صفتى که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.
نه بینى که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وى را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالى و قالوا ما لهذا الرسول یأْکل الطعام، الى قوله... فضلوا فلا یسْتطیعون سبیلا پس میباید دانست که امیت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امیت وحى حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیت در حق وى صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
فویْل للذین یکْتبون الْکتاب بأیْدیهمْ مصطفى ع گفت «الویل واد فى جهنم یهوى فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه ان الذین جعل لهم الویل هم المتبوون لذلک الوادى و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدنیا لماعت من شدة حرها، و گفتهاند که ویل آواز دادن کافرانست و زارى کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسى گویند «واى از نام واى از ننگ واى از نیاز واى از آز!» واى از نام یعنى واى بر من که در دنیا نام طلب کردم، واى از ننگ که میگفتم نار و لا عار واى از نیاز یعنى درویشى که سر همه بلاست، واى از آز یعنى حرص که قاعده همه شهوات است.
مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت مىستدند و عامه خویش را از رسول مىبرگردانیدند، بآن دروغ که مىبرساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفى ع مىبگردانیدند، که در توریة صفت مصطفى ع چنان بود که «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة» ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وى این صفتها نیست. گفتهاند که قومى از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند. رب العالمین گفت فویْل لهمْ مما کتبتْ أیْدیهمْ ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مىنویسند از تغییر و تبدیل در صفت وى در انکار نبوت و رسالت وى، و ویْل لهمْ مما یکْسبون دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه مىستانند از رشوت.
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبى صلى الله علیه و آله و سلم «من سن سنة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة»
سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایى طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال رسول الله علماء هذه الامة رجلان: رجل اتاه الله علما فطلب به وجه الله و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فى البحور و دواب البر و البحر و الطیر فى جو السماء، و یقدم على الله سیدا شریفا. و رجل اتاه الله علما فیبخل به على عباد الله و اخذ علیه طمعا و اشترى به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذى یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع.» قومى بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند. قال عبد الله بن شقیق کان اصحاب النبى صلى الله علیه و آله و سلم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومى بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنى که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزى نهد و بر کتاب حق بندد و دعوى کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که مىکردند نه بعین اکتساب. و اگر چنان بودى که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرم بودى اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودى، و در آن شروع نکردندى. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابى که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستى است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهاى آن جز حرام نبود.
و قالوا لنْ تمسنا النار إلا أیاما معْدودة. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنى آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خداى عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وى راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومى دیگر بجاى ما، و اشارت بمصطفى صلى الله علیه و آله و سلم و یاران کردند یعنى شما بجاى ما نشینید مصطفى گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلدون لا نخلفکم فیها ان شاء الله ابدا».
پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قلْ أتخذْتمْ عنْد الله عهْدا یا محمد گوى ایشان را که بآنچه مىگویید پیمانى دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید الله پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت: أمْ تقولون على الله ما لا تعْلمون این ام در موضع بل است، یعنى شما بر خداى عز و جل چیزى مىگویید که ندانید. ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزى را از آن چهل روز سالى، خازنان دوزخ گویند: «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فى دار الدنیا؟ قالوا ما ندرى. قالت الخزان فقد عذبناکم مقدار اربعین سنة، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند الله عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون » آن گه ایشان را جواب داد «بلى منْ کسب سیئة» این بلى بمعنى آرى است میگوید آرى آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «منْ کسب سیئة...» هر که یدى کند یعنى شرک آرد «و أحاطتْ به خطیئته» اى أحاط عمله به فمات على کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد. نافع تنها خطیئاته خواند بر لفظ جمع. فأولئک أصْحاب النار همْ فیها خالدون ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایى دیگر گفت «و منْ جاء بالسیئة فکبتْ وجوههمْ فی النار». و مصطفى ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته
«لنار بنى آدم التى توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول الله ان کانت لکافیة قال فانها فضلت علیها بتسعة و ستین جزء حرا فحرا اوقدت الف عام فابیضت، ثم اوقدت الف عام فاحمرت، ثم اوقدت الف عام فاسودت فهى سوداء کاللیل المظلم»
و عن ابى سعید الخدرى قال «یخرج عنق من النار یوم القیمة
یتکلم یقول انى وکلت بثلثة: بکل جبار، و بمن ادعى مع الله الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوى علیهم فتطرحهم فى غمرات جهنم.»
قومى معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنى خاص است. که جاى دیگر میگوید: و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء اینان که در تحت مشیتاند اصحاب کبائر و فسق و معاصىاند لا محاله، اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیتاند تائباناند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بى گمان رستگارانند. و اگر گویند که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است. و اگر گویند که منافقاناند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهى میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکاناند این کافران على القطع جاوید و در آتشاند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیتاند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصى که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حقاند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد. و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصى از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت: فتحْریر رقبة موْمنة کفاره قتل را واجب کرد که گردنى مومنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندى روا نبودى. و گفتهاند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندى با خدمت و طاعت کفرهم نماندى، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیئة و خطیئة درین آیت بمعنى کفر و شرک است چنانک جایى دیگر گفت و لیْست التوْبة للذین یعْملون السیئات یعنى انواع الکفر فکذلک هاهنا.
و الذین آمنوا و عملوا الصالحات پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مومنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مومن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهى زارد گهى نالد، گهى از آتش فریاد میکند چنانک مصطفى از پس هر نماز بگفتى
«اللهم انى اعوذ بک من نار جهنم»
پس چون صفت مومنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وى بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهى با ترس و گداز، گهى با انس و ناز، گهى از بیم دوزخ فریادکنان، گهى بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنى بود، و همه شب بیخواب و بى آرام بودى و از بسیارى سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وى او را گفت «افسدت على نفسک.» اى صهیب تو تن خویش بزیان بردى و از خدمت من باز ماندى، این چیست که تو بدست دارى؟ صهیب جواب داد که «ان الله تعالى جعل اللیل سکنا لصهیب، ان صهیبا اذا ذکر الجنة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
و الذین آمنوا یعنى صدقوا بتوحید الله و رسوله. و عملوا الصالحات یعنى الطاعات فیما بینهم و بین ربهم.
أولئک أصْحاب الْجنة همْ فیها خالدون مقیمون فى الجنة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
و إذْ أخذْنا میثاق بنی إسْرائیل یعنى فى التوریة، اى امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سورة المائده گفت: و لقدْ أخذ الله میثاق بنی إسْرائیل و بعثْنا منْهم اثْنیْ عشر نقیبا میگوید الله میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطى نقیبى، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطى نقیب برگزید موسى با وى بیعت کردى و با وى آن عهد بستى. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. اینست که الله میگوید و إذْ أخذْنا میثاق بنی إسْرائیل...
پیمان ستدیم از بنى اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تعْبدون إلا الله مکى و حمزه و کسایى بیاء خوانند یعنى تا نه پرستند جزز الله باقى بتا خوانند، و معنى آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا الله تا نه پرستید مگر الله. معاذ جبل مصطفى را گفت: «یا رسول الله اوصنى. فقال اعبد الله و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول الله زدنى، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول الله زدنى قال استقم و لیحسن خلقک.»
و قال صلى الله علیه و آله و سلم «یقول الله تعالى یا ابن آدم، انا بدک اللازم فاعمل لبدک، کل الناس کل منهم بد و لیس لک منى بد».
و بالْوالدیْن إحْسانا و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهاى دیگر در قرآن. قال الله تعالى و لا تشْرکوا به شیْئا و بالْوالدیْن إحْسانا. و قضى ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه و بالْوالدیْن إحْسانا و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء الله فى رضا الوالدین
و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفى را از کبائر پرسیدند
فقال الشرک بالله و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: نیکى کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت چه زیان دارد اگر کسى صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وى چیزى نکاهند.
و مردى در پیش مصطفى ع شد گفت: یا رسول الله من گناهى عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفى گفت: مادر دارى؟ گفت نه. گفت خواهر مادر دارى؟ گفت دارم گفت شو با وى نیکى کن.
و ذی الْقرْبى و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویى کردن با نزدیکان. در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزى فراخ با خویشاوندان نیکویى کند و قال صلى الله علیه و آله و سلم «لما خلق الله تعالى الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه قالت هذا مقام العائد بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»
و قال صلى الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله تعالى انا الرحمن و هى الرحم شققت لها اسما من اسمى، فمن
وصلها وصلته و من قطعها بتته».
و الْیتامى و الْمساکین و ایشان را وصیت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفى ع گفت: لا یتم بعد حلم.
و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفالة الولد فى الناس على غالب الامر و فى الحکم الى الأب، و فى البهائم الى الام. و معنى یتیم انفراد است، و منه الدرة الیتیمة یعنى المنفردة التی لا شبیه لها، و یتامى جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامى کأسیر و اسرى و اسارى. و الْمساکین و مسکین اوست که چیزى دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزى مىدرباید.
روى ابو ذر رض قال اوصانى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بحب المساکین و الدنو منهم، و اوصانى ان انظر الى من هو دونى، و لا انظر الى من هو فوقى، و اوصانى ان اقول الحق و ان کان مرا، و اوصانى ان اصل رحمى و ان ادبرت، و اوصانى ان استکثر من قول لا اله الا الله، و لا حول و لا قوة الا بالله فانه من کنوز الجنة.
و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهى و مملکت چون در مسجد درویشى را دیدى پیش وى بنشستى، گفتى مسکین جالس مسکینا.
و قولوا للناس حسْنا و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایى و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقى. و تقدیره: قولوا للناس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فى شأن محمد فمن سالکم عنه فبینوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیروا نعته» در کار محمد با مردمان راستى گوئید و درستى، و صفت وى بمگردانید و کار وى از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثورى گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
قال النبی صلى الله علیه و آله و سلم «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»
بعضى مفسران گفتند و قولوا للناس حسْنا سیاق این هم بر آن وجه است که و جادلْهمْ بالتی هی أحْسن. فاعْفوا و اصْفحوا الى غیر ذلک من امثاله.
پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.
و أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و نماز بهنگام بپاى دارید، و شرائط و حقوق آن بجاى آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنى گفتهاند یکى پاکى و پاکیزگى، که بنده مومن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنى زکاة زیاد نیست یعنى که مال چون زکاة وى بدهى زیادت گردد. هر چند ظاهر وى نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنى پاکیزگى هم چنان است که چاهى را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشى چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهى باقى مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکى گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وى چشمه جود شود مال وى حکم پاکى گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنى دیگر زیادتى و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختى را به پیرایند از وى شاخههاى نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتى پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
عبد الله مسعود گفت: من اقام الصلاة و لم یوت الزکاة فلا صلاة له سلمان فارسى گفت: «ان الصلاة مکیال فمن وفى وفى له و من طفف فقد علمتم ما قیل فى المطففین. و قال عبد العزیز بن عمیر الصلاة تبلغک باب الملک، و الصدقة تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلى اولى الحاجة منا.
ثم تولیْتمْ إلا قلیلا منْکمْ و أنْتمْ معْرضون این پیمان از بنى اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجاى آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنى پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روى بگردانیدند. پس گفت: و أنْتمْ معْرضون و امروز شما بر پى پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکى از شما که فرمان بجاى آوردید و به نبوت مصطفى اقرار دادید، و هم من کان ثابتا على دینه ثم آمن بمحمد صلى الله علیه و آله و سلم